مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

مامان جون امشب میادش مهرتاشم

مهرتاش ، مامان امروز خیلی خوشحاله آخه مادر جون داره بعد از 1 ماه و یه هفته از بندر عباس بر میگرده قراره بابا جون و دایی حسام برن دنبالش و بیارنش از اهواز ، اما بازم امشب نمی تونیم ببینیمش چون تا برسه خونه ساعت 12:30 شب میشه و اونوقت مامانی خوابه چون صبح باید با آقا مهرتاش و باباش بره سرکار قراره فردا شب همه خونه بابا جون جمع شیم  هم مامان رو ببینیم و هم شب یلدا رو جشن بگیریم دور همدگیه دلم خیلی برای مامانم تنگ شده بود پسر قشنگم   هورااااااااااااااااااااااااااااااااااا                     ...
29 آذر 1390

مهرتاش قشنگ مامان امروز اولین روز از هفته 25 رو شروع کرده قربونوش بشم

کوچولوی خوشگل مامان و بابا قدش از سر تا پاشنه پا حدود 34.3 سانتي متر شده و وزنش هم به گفته آقای دکتر 686 گرم شده که از اونچه توی سایت نوشته 86 گرم بیشتره ، خدای من مامانی تو چقدر بزرگ شدی عزیزم آقای دکترم گفت ماشالا پسرمون رشدش خیلی خوب بوده .  به زودي كمي بافت چربي مي یاره  و صورت نازش تپلی میشه و تغییر می کنه ، پوست نسبتا چروكيده جیگر مامان  صاف مي شود و شباهتش  به يك نوزاد كامل بيشتر و بيشتر خواهد شد. الهی دورت بگردم مادر که اینقدر تغییر می کنی تو قربون اون صورت ماهت بشم من  احتمالا حالا دیگه میشه موهای قشنگ آقا مهرتاش مارو دید  كه هم رنگ و هم حالت گرفته اند، هر چند كه رنگ و حالت موهاش ممكن است بعد از تول...
27 آذر 1390

دومین خاطره بامزه مهرتاش جونم وقتی تو شکمم بود

عشق مامان امروز ساعت 7 که بابایی رفت سرکار از خوب پریدم ، یهو متوجه شدم که گل پسرم همزمان به پهلوی راست و چپم ضربه میزنه ، کلی کیف کردم و همش گفتم مامانی بازم بزن ، تو هم پشت سر هم مامان رو خوشحال می کردی جیگرم. الهی قربونت برم من فکر کنم یا خواب خوبی دیده بودی و خوشحالی می کردی یا اینکه تازه از خواب بیدار شده بودی و داشتی دست و پاهات رو نرم می کردی قشنگم پسر ورزشکارم .           ...
25 آذر 1390

مهرتاش آقا رو بردم سونوی 5 ماهگی

قربون گل پسرم برم من عزیزم امروز ظهر با بابا جون رفتیم سونو دکتر گفت پسرمون حسابی سالم و سر حاله و وزنش هم حدود 686 گرم الهی فدات شم اینقدر خوشگل اون دست و پاهای کوچیکت رو تکون میدادی که نگو ، مامانی حسابی ذوق کرد وقتی دست و پاهات رو دید به دکتر گفت الان چجوری تو شکمم قرار گرفته ؟  اونم گفت این بلا که یه جا نمی ایسته همش داره تکون می خوره و جابجا میشه آقای دکتر گفت همه چیز عالیه ؛ رشد پسر کوچولوتون هم خیلی خوب بوده . اینقدر مامانی ذوق کرده بود و قربونت رفت که وقتی از بخش سونو اومد بیرون همه با خنده و خوشحالی بهم تبریک می گفتن. خاله حدیث تا امروز همش می گفت بازم برو سونو نکنه یه وقتی این وروجک گولمون زده باشه و پسر نباشه و ...
23 آذر 1390

امروز مهرتاشم اولین روز از هفته 24 رو شروع کرده

مهرتاش خوشگلم الان 23 هفته رو پشت سر گذاشته و هنوز 15 هفته دیگه رو پیش رو داره تا به دنیا بیادش  مهرتاشم امروز اولین روز از هفته 24 رو شروع کرده قربونش برم مهرتاش کوچولوی ما به سرعت در حال رشد است و وزن او حدود 110 گرم نسبت به هفته قبل (كه تنها كمي بيشتر از 450 گرم وزن داشت) زيادتر شده است وای جیگر مهرتاشم . پسرم چون قدش بلندتر شده و به 30 سانتیمتر رسیده ، توی شکمم به صورت خميده قرار گرفته  اما اندازه اندامهاي بدنش تقريبا متناسب هستند. الان شاید به نظر كمي لاغر بياد ولي به زودي بافت چربي در بدن او جمع میشه . پوست نی نی من  نازك، نيمه شفاف و چروك خورده است الهی قربون اون پوستت برم که بعدا مثل هلو میشه ؛ مغزش به سرعت ب...
20 آذر 1390

مامان در حال جمع آوری شعرهای کودکانه و موسیقی های آرامش بخش برای مهرتاش کوچولو

مهرتاش گلم این روزا همش توی اینترنت می چرخم تا بتونم برات یه مجموعه از موسیقی های بدون کلام آرامش بخش تهیه کنم و توی این مدت تا بدنیا نیومدی هر روز برات بذارم گوش بدی تا هم آرامش داشته باشی و هم اینکه خوندم و شنیدم توی تقویت حافظه عشق کوجولوم تاثیر داره یه مجموعه ترانه های صوتی تصویری کودکانه هم دارم برات جمع می کنم که بعدا که بدنیا اومدی برات بذارم تا حسابی کیف کنی و باهاشون بخندی و من از خنده های تو لذت ببرم خوشگلم .امروز که به کل درگیر اینکار بودم و هیچ کار اداری انجام ندادم آخه مامان به قربونت بره ، مگه فکر کدن به تو میذاره همش تو فکر تو هستم که چه کارایی کنم تو خوشحال تر باشی و راحت تر وااااااااااااای تو عزیز دل مامان و بابایی ...
16 آذر 1390

دیروز کیان مهمانمون بود

مهرتاش مامانی دیروز بهت خوش گذشت آره جیگرم؟ دیروز خاله پریسا و کیان اومدن خونمون دیدنی ما ، کیان خاله واسه اولین بار اومد خونه خاله ساراش  دورش بگردم کلی با کیان بازی کردیم و واسمون آغو آغو کرد من ذوق می کردم  و تو هم لگد می زدی خیلی خوش گذشت دیروز کیان یاد گرفت هو بزنه و ازش فیلم گرفتیم و کلی کیف کردیم با مامانش. خاله پریسا وسایلات رو دید کلی ذوق کرد و خوشش اومد و همش می گفت واااااااای چقدر اتاقش خوشگل میشه وااااااای دنیا میاد و اینارو می پوشه چه ناز و خوردنی میشهو کلی قربونت رفت عزیز مامان هر چی به خاله جونت گفتم واسه شام نموندن ساعت 4 اومدن و ساعت 8 رفتن کلی هم عکس گرفتیم با کیان و خاله و بابایی و عمو کاوه جای تو ت...
16 آذر 1390

امروز مهرتاشم اولین روز از هفته 23 رو شروع کرده

اكنون طول بدن مهرتاش کوچولوی ما بيشتر از 29.2 سانتي متر و وزن او بيش از 450 گرم است. پوست او قرمز و چروك خورده است. رگهاي خوني در ريه او در حال رشد هستند تا او را براي تنفس آماده كنند. جیگر مامان عمل بلعيدن را انجام مي دهد قربونش برم من . صداهاي بلند (از قبيل صداي پارس سگ يا جاروبرقي) در داخل رحم شنيده مي شوند اما آقا مهرتاش  آزرده نمیشه  و حتي  با اين صداها آشنا مي شه به نحوي كه پس از تولد از اين صداها نمی ترسه. وای فدات بشه مامانی که تو دیگه می شنوی و می خوری عزیزکم اینم شکل مهرتاش مامان و بابا توی شکم مامانی   قربونت برم که سرت بالاست و پاهات پایینه مامانی ...
13 آذر 1390

بالاخره مهرتاشم به پهلوی راستم لگد زد

کوچولوی نازم دیشب ساعت 3 نصف شب یهو از خواب پریدم و متوجه شدم پسر قشنگم داره سمت راستم لگد می زنه کلی ذوق کردم آخه اولین بار بود که به سمت راست لگد میزدی ،  توی این 3 هفته همش یا به پهلوی چپم می زدی یا جلوی شکمم و همش منتظر بودم یه تکونی از سمت راست حس کنم از ذوق تا 1 ساعت بعدش خوابم نمی برد و همش دستم رو گذاشته بودم که دوباره لگد بزنی و مامان لذت ببره خلاصه به زور خوابیدم صبح بیدار شدم و اومدم سرکار دیدم دوباره داری لگد میزنی مامانی ،  قربونت برم الهی که اینقدر نازی و می چرخی و میرقصی  بعدش دوباره جات عوض شد و جلوی شکمم لگد زدی عزیزم واااااااااای وقت یاون دست و پاهای کوچیکت رو تصور می کنم که تکون می خورن و من تکون خور...
13 آذر 1390

مامان رفت دکتر واسه چکاب ماهیانه آقا مهرتاش ناز نازی

عزیز دلم دیروز ساعت 7:30 رسیدیم مطب دکتر ، خیلی شلوغ بود ، بابایی رفت یکمی خرید کنه و مامان منتظر شد تا نوبتش شه و بره توی مطب ، بالاخره ساعت 9:00 نوبت مامان رسید. رفتم داخل خانم دکتر فشار مامان رو گرفت و خوبه ، وزنم رو هم چک کرد و گفت تغییر زیادی نکرده و شدم 55 کیلو فقط 1 کیلو اضافه کرده بودم ، بعد گفت بخواب تا نی نی نازمون رو هم معاینه کنم وااااااااااااااای چه پسر بلایی ، هر چی خانم دکتر دنبالت می گشت پیدات نمی کرد تا بتونه صدای قلبت رو گوش بده و گفت واقعا پسر فضولیه هااااااا خلاصه بعد از کلی تفحص و جستجو آقا مهرتاش قشنگ مامان ، خودش رو  نشون داد و قایم باشک بازی رو تموم کرد ، صدای قلبت رو که شنید گفت ببین انگار سوار اسب چهار نع...
9 آذر 1390